Saturday, August 28

بازگشت از سفر
چند روزی میشود که از سفر به دیار آشنایمان بازگشته ام . سفر چشم و گوشم را به سیاحتی دگر برد. مجال وب لاگ خوانی و وب لاگ نویسی نداشتم . با کمک دوربین سعی در ثبت تصاویر کردم اما زیبا طبیعت آن دیار را در گنجایش پیکسل دوربین نشاید. به هر حال به عنوان دست گرمی این چند کلام . فرصت دیدار دوستان هم نشد، می بخشید.
عکسهای سفر به شمال ایران ماسوله تابستان 1383
این البوم در حال تکمیل شدن است.

Wednesday, August 11

رویای یک فیلمساز
قسمت اول
دوست دارم که رویا و خواب جه جیزی را ببینم؟ خواب امید و امکانات خیلی سالهای خوشیخت. یا رها شدن از کابوس وخوابهای وحشتناکی که روح آدمی را شکنجه میکنند، وقتیکه فرد کابوس دیده ، از خواب میپرد و پس از آن نمیتواند بخوابد و جشمی بیاساید؟ نه ، من ترجیح میدهم که افکارم را نظم بدهم، فکر و خیال و فانتزیم را قابل نمایش کنم و در سالنهای دوست داشتنتی به روی پرده نمایش در آورم! ترجیح میدهم خواب این راببینم که سرانجام به تمامی " سوالات حیاتی هستی" سرانجام جوابی پیدا کرده ام !آیا برای براورده شدن این" نابرآوره شده آرزوها " پیر نیستم؟ شاید که انسان فیلم میسازد ، زیرا که طلب آرزوهای نابرآورده شده ها را در فیلم میکند، جونکه انسان در غم غربت ناکجاآبادی است که کمتر به آن ناکجا آباد فکر کرده و یا آن را به زبان آورده است. زیرا که انسان آرزوی جهان دیگری را میکند ، جهانی که زیبائی ، عدالت ، مدارا به همراه آزادی عقیده و اندیشه ، رفاه ، ... جا داشته باشند. من آرزوی انسانهای دیگری را نیمکنم اما یک اتمسفر و فضای دیگری را آرزو میکنم که در آن روح نوازش شود، و در آن فضا انسانها بصیرت و فهم و درک بهتری با یکدیگر برخورد کنند . مثل همه انسانها رویای این را دارم که نشان و جا پائی را بر روی ماسه ساحل زندگی به جای بگذارم ، با وجود اینکه میدانم بادی که پشت سر من میآید جا پا و نشان مرا در ماسه جاروب خواهد کرد. کاریش هم نمیشه کرد ، اینجوریست دیگه! اما چرا جنگ و درگیری ، دشمنی،ها را مانع نشویم؟ چرا به تماشاگران که از" سخت و پیچیده واقعیت" فرار میکنند و رویا را صحنه های فیلم تلویزیونی جستجو می کنند این رویا را ارزانی نکنیم؟ شاید، زیرا که من رویا آن را دارم که آنها را سرگرم کنم به اینصورت که من از واقعیت جهان حکایت میکنم . از سختی "بودن" و بعضی وفتها از" جبرهای مسخره " آن. به خاطر اینکه در شرح حکایت این واقعیت به کیفیتی برسم که مورد نظرم است بایستی با خودم بارها و بارها کلنجار بروم ، و با بیشمار مقاومتهای اینجنینی و آنجنانی سبک و سنگین کنم تا کلام جایگاه خود را بیابند. همانطور که توماس من میگوید " چیزها تلاش مکنند که مجبور کنند تا سر انجام خوشبختانه در جایگاه مناسبشان گذاشته شوند" بعضی وقتها درروزنامه در مورد خودم میخوانم ، آدم سخت ، خشن و مغموم، و من فکر میکنم آنها در مورد یک فرد کاملا متفاوت دیگری نوشته اند. این فردی را که اینجا توصیف کرده اند ، من نیستم. جه بیشرمانه! جقدر کم مودب و فروتن، جقدر حساس؟ یا درست است؟ شاید که این تصویر از من واقعیتی را در خود داشته باشد، یا اینکه سخن بی معنائی است؟ لااقل این مطلب صحیح میباشد که آدمی حساس میباشم. به همین خاطر با دیگر انسانها فاصله ای را نگاه داشته ام و با عصبانیت پس میزنم . من میترسم که یک نفر نزد من بیاید و مرا مورد ضربت قرار دهد. با وجود این من دوست دارم که آدم همیشه آدم دوست داشتنی باشم ، مسلط ، متعادل ، مودب و فروتن. ادامه دارد...

در منظرگاه زمان
موهاي زل زده نسل سومي که همراه با خواننده که فکر ميکنم هم نسل خودش ميخونه. سکه و بول و اسکناس فهم و شعور باد و هواست. کافي نت گرم بود . خيابان شلوغ باجه شلوارها آب رفته بود. رمالي ديگر در خيابان دراز شهرمان نبود . من به باد شيرخان دعا نويس بودم که با آب زعفران روي کاغذ دعا مينوشت بودم. در کناره خيابون دستگاه الکترونيکي کامبيوتري چيني طالع بيني جلب توجه ميکنه. شيرخان دعا نويس . کاغذ رو ميذاشت روي سيگار هما جعبه اي. زمان شاکرد مدرسه اي نسل مائي ها از اين قوطي سيگاره استفاده ميکرديم و با چسب و کاغذ ماشين باري درست ميکرديم. آن ميشد کاردستي ما براي توي مدرسه.جوانه ميگه ديشبي حسابي توب بوديم . اگه اکسي رو ميزديم ديگه غو غا ميشد. موتوري ميانبر ميزنه جلو ماشين باري و راننده خواهر و مادر طرف را بي نصيب از فحش نميکند.
ادامه د ر فرصتي ديگر

Monday, August 9

سفر مرا به ديار آشنا کشاند . بيش از هفته اي است که در ايران به سر ميبرم . بسيار ديد ه ام و شنيده ام . افتاده ام وسط ماجراي روزگذر زندگي. فرصت نوشتن نکرده ام.آي ميل قبليم هک شده . از دوستاني که با اي ميل تماس ميگيرند خواهش ميکنم به اين ايميل جديد
habsheweblogi@yahoo.co.uk
بيام بدهند.