صحنه ها
شهر ما خانه ما
تهران خيابان وليعصر ساعت تقريباً يازد و نيم شب. يه ماشين باري شهرداري كه براي جمع اوري آشغالها بغل پارك كرده , ماشين باري پر از اشغال مي باشد و يك نفر كارگر شهرداري در تاريكي اشغال هايي رو كه بغل خيابان جمع شده رو داخل اب جوي روان بغل خيابان مي ريزه , شايد به حاطر اينكه ماشين اشغال بري پر شده. چه راحت , مثل اشغال رو زير بال قالي زدن و پنهان كردن ان
جلو چشم نيست ديگه ؟ ولي به كجا ميرود...!!!!!!!؟؟؟
كافي نت در كرمانشاه
اينترنت كافه بزرگ كه دو طبقه كه در هر طبقه اي چندين دستگاه كامپيوتر قرار داشت . ما هم نشستيم به چك كردن اي ميل و نوشتن اي ميل كه يه هو برق رفت.!!!. البته برق مغازه ها و فروشگا هاي بيرون نرفته بود ققط برق اون كافي نت رفته بود . بعد كه امتحان كردند ديدند فيوز سوخته بود , انگار كه بارها اينچنين شده بود , مسئول كافي نت ميگفت فيوز مقاومتري هم گرفتيم ولي باز كمكي نكرده. كاربران به كام نرسيده افسرده امدند يكي يكي حساب كردند و رفتند فقط چند تا از خوره هاي اينترنتي وايساده بودن كه فيوز داغ كرده سرد بشه و دوباره امتحان كنن كه به شبكه جهاني وصل بشن. مسول كافي نت هم فيوز رو در دست گرفته بود و به شوخي يا جدي ميگفت به فيوز فوت كنيد كه زود خنك بشه
شيراز
روي يه بلوك سيماني نوشته شده بود
زهرا كاظمي جلوش هم يه چند تا علامت سوال ؟؟؟
سنندج
وقتي كه از بغل جوان لاغر معتادي گوشه خيابان رد ميشدم رز به من كرد و گفت
نوار , ورق , شو خارجي همه مدليش داريم , يه تيكه هم دارم كه يه كمي گرون تموم ميشه , 22 سالشه چند وقتي هم طلاق گرفته مادرش هم كلفتي ميكنه نيست خونه , بساط بزم هم جوره فيلم و شراب الات , شراب حرومي! رو هم نخواستي , مي فروشي به خودم
چندش دندانهاي زرد و چهره نحيف و تعريف تلخ, رو مجال بيشتر نداده و به عذري راهي شدم
يه جاي ديگه هم كه از بغالي نوشابه اي رو طلب كرديم , گفت اگر خواستيد الكليش هم داريما, . جوان جغللكيها هم اسمش گذاشته بودن آب شنگولي . اين هم از اضافات كلامي به گنجينه لغتمان در اين سفر افزوده شد!!!؟
مترو تهران
بچه اقو كاكو هم همراه شده بود باهامون تو سفر خيلي هم علاقه داشت تهران سوار مترو بشه ما هم طبق معمول دويديم و سوار مترو شديم , دلمون خوش كه جاي نشستني پيدا كرديم , زهي خيال باطل , كه نگو كوپه هاي مترو هم زنانه مردانه كرده بودن و ما هم با اشارتي و چشم قرنه اي كوپه زنانه رو ترك كرديم
البته تا ان اخر هم متوجه نشديم كه جدائي و يا اختلاط قاعده و قانوني هم داره ؟!!!؟ بعضي قطارها كوپه ها مختلط بودند , بعضيها نبودند
تعداد مسافران هم در ساعات ظهر و عصر خيلي زياد بود , يه گوشه اي هم تعداد ظرفيت مجاز و استاندارد مسافر به صورت نشسته و يا سر پا ايستاده رو به يكي از بدنه هاي قطار نوشته بود . البته اين نوشته در ظهر گرما كه همه تو هم پيچيده بودن ديده نميشد
سنگها و نماي مترو هم در مقايسه با مترو اينجا زيبا به نظر مي امد ولي سيستم تهويه هوا كفاف گرما رو نميداد , هوا در قسمتهائي از مترو دم كرده بود. البته قيمت 65 تومان براي جابجا شدن در مقايسه با قيمت اتوبوس و تاكسي نسبتاً مناسب به نظر مي امد
همدان
راهي شدم در يكي از خيابانها كه در مسير نماز جمعه شهر ميبود . گوشه خيابان كتاب فروشاني به فروش كتاب مشغول بودند و امام جمعه شهر هم مردم رو به رستگاري و تقوا دعوت ميكرد و هشدار و اخطار به انگليس و امريكا مي داد به خاطر حضورشان در عراق
مشغول نگاه كردن به كتابها شدم كه متوجه چند كتاب الماني شدم كه مناسب هم ميفروخت , 5 تا كتاب صد تومن , خريدم جالب بودن. يه چند نفر ديگه هم اين كتابها رو ديدن اول فكر ميكردند كه انگليسي ميباشد. اخه تا وقتي انگليسي تو ايران تو بورسه كي ميره دنبال زبان الماني؟!؟
يه كتاب كوچولو نغمه هاي روستائي هم خريدم و شروع كردم به خواندن و راه رفتن
نميدانم دلم ديوانه كيست
كجا اواره و درخانه كيست
نميدونم دل سرگشته مو
اسير نرگس مستانه كيست
بازم تهران
سوار شدم با ماشين هاي سواري هفت تير به طرف ازادي , سياحت خياباني, شب اخري بود خواستم ميوه فروشي پيدا كنم مقداري ليمو , پسته تر , و انار شيرين بخرم . يه دفعه خورديم به ترافيك عجب ترافيكي بود نه راهي به جلو بود نه بازگشت ؟؟!! ؟ يه دفعه ديگه هم چنين منظره اي رو ديده بودم و تمام مسافرها پياده شده بودن و راننده ماند ذاخل ماشينش و ميان يه عالمه صحفه هاي فلزي كه احاطش كرده بودن. دلم به حالش خيلي سوخت شايد بيشتر از رنجي كه خودش ميان ان حلبي و صحفه ها و اتاقكهاي فلزي ميبرد
ولي اينبار بعد از مدتي راه باز شد و ماشين به حركتش ادامه داد . يه دفعه گوشه يه چهار راهي متوجه يه مردي شديم كه زني را از پلكان ساختمان و در ورودي به پايين پرت كرد , سر رو برگردونديم زن روي زمين افتاده .... بيشتر نشد ببينيم همين يه صحنه وحشي وار براي دل گرفتن كافي بود. حالا بگذريم از بد و بيارا گفتن هاي راننده ها و پياده روها و
تصادفات مابين راه ها و انجور رانندگي كردنها
يه دفعه هم تو تهران سوار موتور سيكلت هاي كه مسافر ميبرند شدم . اين موتوري هم خوب سريع اينبر و انبر وسط ماشين ها ميرفت ولي اصلاً انگار پا و كفش مار و بي خيال شده بود كه كجا ميخوره يا به چيزي ميگيره
اره صحنه هاي چونان صحنه هائي كه هر روزه با انها برخورد ميكنيم و تاثير و تاثراتمان از اين صحنه ها چيست؟
عمر اين وب لاگ هم از يك سال گذشت , يك و سال و يك ماه خودم هم تازه متوجه شدم !!!؟
لينكهاي مربوط و نامربوط به موضوع
اولين فستيوال بين اللملي زنان در تهران از تاريخ 15 تا 23 شهريور
تناقضات در سينماي ايران مطلبي برگرفته از لوموند ديپلماتي به فارسي