Saturday, January 22

رویای یک پیانیست!

لانگ لانگ یک از بهترین پیانیست های جهان میباشد. زمانی که او پنج ساله بود برای اولین بار در مسابقه پیانو نوازی شرکت کرده و برنده این مسابقه شد. او اولین پیانیستهای چینی میباشد که در برلین و در پنج ارکست، امریکا به اجرای کنسرت پرداخته است.
ضبط اجرای کنسرتش در نیویورک " کارنجی هال" به عنوان پرفروشترین سی دی موزیک کلاسیک المان در سال گذشته بوده است. در ماه مارس پیانو کنسرت رحمانینوف 2 توسط او اجرا میشود. رویای این پیانیست این است که: بچه ها را در تمام جهان به موسیقی اشنا کند. و اما رویای لانگ لانک پیانیست چینی:

رویای من 20 سال پیش شروع شد، هنگامیکه من حتی قادر نبودم ابعاد این رویا را حساب کنم. آن زمان من دو سال داشتم. خانواده ما و هفت ملیون انسان دیگر در" شن یانگ" زندگی میکردیم و ان زمان تازه صاحب یک تلویزیون از خودمان
شده بودیم . یک روز تلویزیون فیلم کارتونی "توم و جری" را نشان میداد. صحنه ای که در آن گربه " توم" در حال نواختن قطعه
" راپسودی بلغاری " ای از فرانس لیتز بود. و از همان زمان آتش عشق نواختن پیانو د ر من شعله ور شد..


وقتی مادرم سر من آبستن بود بطور مدام موسیقی کلاسیک غربی می شنید. بعدها او مرا با الفبای موسیقی آشنا کرد. پدرم اولین درس پیانو را به من داد، والدینم برای خرید این پیانو نیمی از درآمد سالانه خود را سرمایه گزاری کردند.
پدرم در نواختن ویولن چینی مهارت خاصی داشت، اینروزها او یک پیانیست زبردستی است. خوشبختانه پدرم تصمیم گرفت و مرا به کلاس آموزش پیانو نزد یک پیانیست ماهرفرستاد.

مادرم با من برخورد مهربانه و ملایمی داشت و پدرم با من سخت و جدی برخورد می کرد. پدرم سختگیری میکرد و مادرم میبخشید. آن زمانها پدرم به ندرت هنگامیکه من حضور داشتم میخندید.اغلب فقط درزمان تعطیلات امکان داشت که خنده پدرم را ببینم . این حالت جدی و نخندیدن پدر در حضور فرزند در چین چیز غیرعادی نمیباشد. اما اجازه ندارید که اینطور فکر کنید که زندگی کودکی من یک کابوس بوده است. البته من در مقایسه با بچه های همسن و سال خود زمان و وقت کمتری برای فراغت و تقریح داشتم. من با پیانو شکفته شدم ، بعضی وقتها هنگامیکه قطعه های ساده را مینواختم ، احساسی داشتم که انگار دارم " گیم بوی" بازی می کنم. خودم را در موتزارت گم میکردم و از درون در خود میجهیدم انگار که گرگم به هوا بازی میکنم. هنگامیکه چایکوفسکی را کشف کردم جاذبه ام به موسیقیش شباهت داشت به جاذبه کودکان به فوتبال و تنیس. من فوتبال و تنیس را خیلی زیاد دوست دارم اما با وجود این در زمان کودکی چیز زیادی را از دست ندادم. در آن زمان جز موسیقی رویای دیگری نداشتم.

وقتیکه من 9 ساله بودم برای تحصیل در مدرسه مرکزی موسیقی با پدرم به پکن رفتیم. در اوائل همه چیز با بدشانس اغاز شد. پدرم میبایست که از کار دست میکشید و با من به پکن می امد تا از من نگهداری و مواظبت بکند. من و پدرم در اتاق کوچک سردی که گرم نمی شد زندگی میکردیم و حمام را هم با چهار خانواده دیگر بصورت مشترک استفاده میکردیم. مشکل دیگر این بود که اولین معلم موسیقی در این مدرسه گفت : من استعداد نواختن پیانو را ندارم ومرا از مدرسه بیرون انداخت ، و چون این ماجرا سریع انجام شده بود برایمان مشکل بود که بزودی معلم دیگری را پیدا بکنم. بالاخره با وساطت معلم سابقم در محل قبلی زندگیمان و نوشتن نامه ای به معلم جدیدم من دوباره در مدرسه پذیرفته شدم. اما در 6 ماهه اولیه درس ، هر روز درس، برایم یک مصیبتی بود و من رنج میردم و زیر فشاربیش از حدی بودم تا جائی که میخواستم از پوسته خود خارج شوم و از پیانو نواختن دست بردارم و دیگر هم به طرف پیانو نروم. کم مانده بود که این تصمیم را عملی کنم ، این تصمیم تنها به تار موئی بند بود. اما بیکباره تصمیم گرفتم که به همه نشان دهم که چه توانائی و قدرتی در من نهفته است.

در 15 سالگی برای ادامه تحصیل پیانو به امریکا رفتم تا رویای پیانیست شدن را دنبال کنم. بزرگترین خواسته من این بود که روش و استیل خود را پیدا کنم . پنج ساله که بودم رویای این را داشتم که در ارکسترهای بزرگ جهانی پیانو بنوازم. در کنسرت هارمونیکای برلین ، در وین. مدتهاست که قسمتی از این رویاهای دیروز تبدیل به واقعیت شده است و یا بصورت برنامه ای واقعی برای آینده در آمده است. لیستی که دارم لیست درازی میباشد و با وجود صد کنسرت در سال این لیست به ندرت کوتاهتر میشود. انگارکه به سمت ارتفاع بلند میروم. اما من جهت " تکامل شخصیت ام" و" افزایش مهارتم" بطور مدام بر روی خودم کار میکنم. من با" خطر در موفقیت" بیگانه میباشم. من انتقاداتی که روزانه از من می شود را نمیخوانم . کسی که این عمل را انجام دهد خط هنری خودش را از دست میدهد . اما من به ارزیابی آدم های پرتجربه و پرورش دهندگان آموزشی ام گوش میدهم.


راه طی شده مسیر زندگیم در طول این مدت عالی بوده است. این راه برای من، خانواده ام، دوستانم خوب بوده است. و برای من رفاه و دنیاگردی را به ارمغان اورده است. اما اینکه آدمی خودش را به افراد معدود اشنا محدود کند و برای آنها برنامه اجرا کند و در دایره بسته ای کار کند مرا ارضا نمیکند. از زمانی که من 19 ساله شدم از خودم سوال میکنم : چگونه میتوانم استعداد خودم و وقتم را به نفع انسانها به کار ببرم که شانسی مانند من ندارند؟
از این زمان به بعد رویای من این است که کودکان سراسر جهان را به سمت موزیک هدایت کنم. عملی کردن این رویا را از سال پیش در تانزانیا شروع کردم هنگامیکه به عنوان سفیر یونیسف برگزیده شدم. اولین سفرم به شرق افریقا یک تجربه فراموش ناشدنی بود. من پنج آبادی کوچک کلیمانجارو را بازدید کردم. مردم قبائل مختلف گرد هم آمده بودند و در دست پرجم های بزرگی در دست داشتند که با کلماتی درشت نوشته شده بود خوش آمدید لانگ لانگ. و به این ترتیب میخواستند به ما خوش آمد و خیر مقدم بگویند. آنها به غیر از فرهنگ خودشان ، فرهنگ دیگری را نمیشناختند اما آنان مشتاق بودند که فرهنگ ما را بشناسند. ما علاوه بر" دارو ، پشه بند و واکسن " موسیقی اروپائی و چینی را به افریقا بردیم . از یکی از کارکنان یونیسف در انجا یک پیانو قرض گرفتیم و با صدها بچه های خیابانی تا انتهای شب به نواختن موزیک پرداختم.

از لحاظ تئوری زندگی بینهایت امکانات مختلف را جلو روی انسان میگذارد. رویای من این است که تمامی انسانها این امکانات و شانس را بدست آورند که " عشق به چیزی " را پیدا کنند که باعث وجد ، شوق و علاقه شان شود همانند "طوفان عشقی " که درهنگام لمس و نواختن پیانو در من بوجود آمد.

طوفان اقیانوس هند یکبار دیگر مسئولیتی را که دارم برایم روشنتر کرد. زندگی و آینده کودکانی است که در این فاجعه جان سالم بدر برده اند مسئله مهمی میباشد. آیا این کودکان امکان آن را خواهند یافت که یک جوری رویا های خود را به واقعیت تبدیل کنند؟؟؟ و ما به عنوان هنرمند چه کمکی میتوانیم به آنان بکنیم؟؟؟

در فیلادلفیا جائی که قسمتی از سال را در آنجا میگذرانم ادم های پر انرژی با پتانسیل بالائی را میبینم. آنها علاقه مند به یک زندگی خوشایند و دلپذیر میباشند اما آنان نمیدانند که برای دست یافتن به یک زندگی دلپذیر با طراوت بایستی که یک رویا ، یک هدف در زندگی داشته باشند و بطور سیستماتیک و با برنامه تا جای ممکن، زندگی شان را به سمت رویای شان هدایت کنند. رفتار تربیتی پرورشی در چین مانع از ان میشد که ما اوقات تحصیلمان را به بیهودگی و بطالت بگذرانیم ، خیلی بیشتر ازچیزی که در اروپا و امریکا معمول است. همیشه اول جمع مهم بود و بعد فرد، از طرفی در درجه اول کار حائز اهمیت بود و مطرح می شد و بعد تفریح . با وجود این برای من کار و تفریح ظاهرآ از یکدیگر جدا نمی باشند.

برای من موزیک یک نوع " ارتباط خالص" میباشد. موسیقی و کنسرت مانند یک مثلث جادوئی عجیب میباشد و اینکه بتوانی
" آهنگ یک آهنگساز بزرگ" را با کمک یک " گروه ارکستر" به "جمعیت مشتاق موسیقی " انتقال بدهی. یک چیز یکتائی مانند یک بوسه ای تکرارناپذیر!
بعضی وقتها از تجارب شخصی خودم استفاده میکنم تا مقداری به خودم نزدیک شوم. بعضی از تجارب را با سن 22 سالگی ام هنوز تجربه نکرده ام و از بعضی تجربه کردنها هم در امان مانده ام. من چیزها را در رابطه با موزیک درک میکنم. این موضوع چه رویائی و سحر آمیز میباشد که: موزیک از زندگی آدمی جدا ناپذیر است!

کنسرت دوم رحمانینوف از درد و رنجی که جنگ برای انسانها می آورد حکایت میکند. جنگ، چیزی که من هرگز تجربه نکرده ام. اولین نت های این موسیقی مرا به دنیای دیگری پرتاب میکند، مثل فیلم هائی که مرا به فضای دیگری میبرند. موزیک خوب، کنسرتی چون اپرا ها، اما همینطور راکن رول، و موزیک پاپ ترا به جای دیگری می برند. نه بازگشت به اصل و ریشه خودمان ، نه بازگشت به جائی که پایان زندگیمان است. نه ، بلکه برای لحظاتی به " دنیای شخصی خودمان". بعد از اجرای یک کنسرت بزرگ و با تمرکز زیاد، برای بازگشت به دنیای واقعی به گذشت یک شب کامل احتیاج دارم.
شکی در این ندارم که من زندگی رویائی را میگذرانم اما یکی از رویا های من همچنان به صورت رویا خواهد ماند و ان اینکه بتوانم : بتهون را به این کار ترغیب کنم که یک "سونات پیانو" برای من بنویسد.

ترجمه برداشتی از هفته نامه المانی دی سایت
من یک رویا دارم ، رویای لانگ لانگ پیانیست

در مورد پیانیست لانگ لانگ از سی بی اس
در این صحفه سی بی اس که رفتید در قسمت پائین سمت چپ "مولتی مدیا" یک فیلم ویدوئی کوچک در مورد لانگ لانگ پیانیست قابل دیدن میباشد. اگر وقت داشتید و سرعت اینترنت هم مجال دیدن داد.
زندگی من لانگ لانگ به انگلیسی

حالا که صحبت از موسیقی شد وب سایت شخصی پریسا به همراه اهنگهائی قابل شنیدن ، ضبط و دانلود کردن
محل و زمان کنسرت خانم پریسا در تور اروپائی
حسن ختام:
Succes usually comes to those who are too busy to be looking for it


Henry David Thomas ( 1817 - 62) American writer


0 Comments:

Post a Comment

<< Home