نسل سوم
سرفراز منصور روزنامه نگار و مشغول در کار رادیو تلویزیون است. او اینروزها مشغول نوشتن کتاب خود میباشد. سرفراز منصور .یک جوان انگلیسی، پاکستانی تبار است . در مقاله ای در مورد نسل سوم خارجی ها ی آسیای بالاخص هندی ها و پاکستانی ها نوشته که خلاصه ترجمه ای از متن انگلیسی را در اینجا مینویسم
ابنروزها تاثیر فرهنگ آسیائی های انگلیسی بر فرهنگ انگلستان مشهود میباشد. کتاب رمان خانم مونیکا علی . که به صورت "تراژدی کمیک" در مورد مسائل فرهنگی شرق و غرب نوشته شده است، به عنوان یکی از بهترین رمانهای سال 2003 شناخته شده است. خانم مونیکا علی در بنگلادش به دنیا آمده و در انگلیس زندگی میکند
.در کانال های رادیوئی تلویزیونی بی بی سی و دیگر کانال های انگلیسی هم آسیائی تبارهای به کار مشغول میباشند. همجنین در کار فیلم ، موزیک و دیگر فعالیت های فرهنگی اسیائی ها به انجام قعالیت مشغول هستند
چیزی که در انگلیسی های آسیائی تبار مشهود است اعتماد به نفس جدید می باشد. این افراد نسبت به تبار خود احساس شرمندگی نمیکنند و تبار آسیائی خود را کتمان نمی کنند. آنها از تبار خود از آن فضیلت مثبتی میسازند و به بیان داستان "زندگی اختصاصی" خود .به شکل دیگر میپردازند
پدرم 40 سال پیش به انگلیس امد. او پاکستان را ترک کرد جائی که همسر و خانواده جوانش در انجا ماندند. و بعد از پیمودن 6000 کیلومتر به سرد نمور انگلیس امد. انگلستان پر از مسائل غریب و جائی که به زبان دیگری مکالمه میشد. پدر من یکی از هزاران .نفری بود که به دعوت دولت انگلیس برای کار به انگلیس آمده بود. آنگلیسی ها احتیاج به نیروی کاری داشتند، برای کارهائی که خود انگلیسی ها رغبتی به آنجام آن کارها نداشتند
.انگلیس به کارگر برای کار در کارخانه ها ، راننده اتو بوس ، پست جی و غیره... احتیاج داشت. مهاجران خارجی مشتافانه مشغول به اینگونه کارها شدند
.مهاجران خارجی به دلیل اقتصادی به انگلستان دعوت شده بودند
"مسئله اقتصادی" و "نقطه نظر اقتصادی" دید مهاجران را نسبت به محیط و محل زندگی جدید تعیین و مشخص می کرد.برای پدرم پاکستان همیشه وطن او بود و اما آنگلستان، جائی بود که به او کار داده بود و او به آنجا آمده بود که بتواند زندگی بهتری را به .خانواده خود عرضه کند. زندگی بهتری که اگر ما در پاکستان مانده بودیم محتملاً نمیداشتیم
آمدن ما به انگلستان امکانات جدیدی را به ما ارائه می داد، اما همزمان خطرات جدیدی مشهود میشدند. وقتی که شما نسل اول مهاجر هستید "وطن" مشخص است کجاست. وطن و یا میهن جائی است که شما به دنیا آمده اید و پرورش یافته اید و تحصیل کرده اید.
.یکی از چیزهائی که مهاجرانی که بچه داشتند و از آن غافل بودند این بود که نسل دوم مهاجران مشکلات بیشتری نسبت به نسل اول با محیط جدید خواهند داشت
یکی از ناراحتی ها و ترس " نسل پدری ا م" این بود که ما بجه ها خودمان را به عنوان یک "فرد مسلمان آسیائی تبار" فراموش کنیم. و به جای آن مانند انگلیسی ها بشویم . "انگلیسی هائی با صورتی تیره"
برای پدرم این بهترین خواسته که ما بهترین تحصیلات را در انگلستان داشته باشیم ، در محیط و جائی که "توانائی ، استعداد" ، "بازدهی و راندمان کاری" پاداش داده میشود. این آزادی ، نعمتی بو که ما میتوانستیم بشویم انجه که ما میخواستیم بشویم. بدترین جیز در رابطه با این همه آزادی این بود که ممکن است ما منحرف بشویم!. پدرم ترس از این داشت که وفتی ما بزگ بشویم نسبت به خانواده احساس مسئولیتی نکنیم و خود را نه به عنوان عضو یک خانواده بدانیم بلکه یک شخصیت فرد گرا. او میخواست که ما آزاد باشیم .اما نه خیلی آزاد
من سه سالم بود وقتی که بقیه افراد خانواده ام در سال 1974 به پدرم ملحق شدم.ما در 50 کیلومتری لندن نزدیک شهر صنعتی لاتون زندگی میکردیم. خاطره ام از پدرم این بود که
.او با اتوبوس از سر کار میآمد و مادرم هم در خانه خیاظی میکرد
مانند بیشتر خانواده های مهاجر در این زمان ما یک خانواده از طبقه کارگران بودیم. پول کم بود و میبایستی که عاقلانه و هشیارانه خرج میشد. اگر چیزی میبود که امکان خرید و به دست آوردن ان نبود و یا در وسق و قدرت خرید ما نمیبود از آن صرفنظر میشد . ما به تعطیلات و مسافرت تفریحی نمیرفتیم زیرا که تعطیلات سودمندی را دنبال نمیکرد ، به عبارت دیگر سود مادی را در پی نداشت.
تو مدرسه هم درس و امتحان مهم بود و والدین میخواستند که ما بهتر از "وستان خانوادگی مهاجر" دیگر باشیم. کار و فعالیت هر فعالیتی برای انجام دادن بود،اما مهترین کار و فعالیت بزرک تحصیلات عالیه بود.
خانواده های کارگر مهاجر نسل پدر من "موفقیت تحصیلی فرزندانشان"را به اینصورت استفاده و تفسیر میکردند که تصمیم آنها در آمدن به کشور خارجی درست بوده است و آنها عمل خوب و صحیحی انجام داده اند.
من تصمیم گرفتم که پسر خوبی باشم و اغلب هم جنین بودم. من عربی را درخانه یاد گرفتم و میتوانستم قران را بخوانم. وقتی که ماه رمضان می امد . یک ماه در سال از قبل از طلوع آفتاب تا غروب آقتاب از خوردن و آشامیدن پرهیز میکردم . روزه میگرفتم. در طول مدت مراسم مذهبی من با پدر و برادرم به مسچد میرفتم و به عبادت و اجرای مراسم مذهبی میپرداختم. من این شعائر مذهبی را اینروزها به جا نمی آورم اما این آداب مرا دنبال میکنند و من امیدوارم که خداوند نافرمانی ، نادانی مرا ببخشد.
همزمان با اینکه خانواده ام میکوشند که دور مرا با مذهب و هویت پاکستانی بپوشانند من در معرض نفوذ دیگر تاثیر و تاثرات محیطی قرار گرفته بودم. در مدرسه ام من تنها آسیایی در کلاس درس بودم. تلویزیونی که من میدیدم ، کتابهائی که میخواندم و موسیقی که گوش میکردم همه امریکائی و غربی بودند. همه این جیزها با قسمت دیگر هویت من صحبت می کردند. من کتابهای مختلف میخواندم و موسیقی از دورهای دور می شنیدم و جشم هایم را روی هم میگذاشتم و به رویا فرو میرفتم . و به دنیای دیگری می اندیشیدم که خیلی بزرگتر از دنیائی می بود که ما در آن زندگی میکنیم. من زندکی پر هیجان دیگری را دنبال میکردم . زندگی پرهیجان دیگری ، انچنان که در آهنگ
Bruck Springsteen
براک اسپینگستن میخواند. در مورد جائی و شهری که مملو از بازنده گانند و شما میتوانید سوار ماشین بشوید و با معشوقه تان که او را دوست میدارید این شهر را ترک کنید.
این تاثیرات دوگانه "انگلیسی" و " آسیائی" در جنگ و جدال درون من نوجوان بود و هر کدام از این تاثیرات دو گانه در تلاش بودند که مرا به فرزند خواندگی خود قبول کنند
هر کدام از من شخصیتی بسازند مجزا از شخصیت یگر. تنها راه کنار آمدن با این وضعیت تجربه کردن هر دو جهان مختلف در محیط خانه و خارج ازخانه میبود. ما بچه های نسل دوم مهاجران احساس حاکی از اعتماد به نفس را نداشتیم که ما "انگلیسی ها واقعی" میباشیم ، ما احساس میکردیم که ما "پاکستانی واقعی" هستیم. البته که ما در مقابل دوستانمان سعی
میکردیم خودمان و هویتمان را جنان بنمائیم که نشان ندهد که ما از اختلافات و تناقضات فرهنگ پدریمان و فرهنگ کشور مهاجر ساخته شده ایم.
من کالج را ترک کرده و به دانشگاه رفتم و بعد هم به کار در رسانه های جمعی مشغول شدم. امروزه در کانال 4 تلویزون به کار اشتغال دارم و همچنین برای روزنامه های انگلیسی مقله می نویسم. فکر می کنم به جائی که از انجا آمده ام/ من به شهری بازگشتم که دوستانم و آشنایانم در آنجا زندگی میکنند و من کودکیم را آنجا گذرانده ام.
غیر باورانه مینماید که من درجائی هستم که موفق به نظر میایم. شاید که مقداری از موفقیتم نتیجه استعداد فردیم می باشد، ولی بیشترین موفقیت را مدیون خانواده ام هستم که به من اجازه و امکانات مختلفی را ارائه دادند. موزیک و آهنگ براک اسپراینگستن که الهام بخش من بود که رویای خود را دنبال کنم و راضی نشوم به چیزی کمتر از آن.
وقتی که نوجوان بودم فکر اینکه به عنوان روزنامه نگار و یا کار در تلویزیون برایم مسخره جلوه میکرد. من فکر میکردم که اینجور چیزها اتفاق نمی افتاد مگر اینکه شما "آدم های درست " را ملاقات کنید. و آدم های درست و مناسب همیشه "مردان زنان سفید پوست نگلیسی" بودند.
اینروزها نسل سوم مهاجرین آسیائی در انگلیس به مراتب آزادتر سابق میباشند و آنها میتوانند آ ن بشوند که خود می خواهند، تنها چیزی که مانع آنها می شود خانواده آنها میباشد.
نسل سوم آسیائی ها مهاجر که من با آنها صحبت کرده ام احساس اعتماد به نفس خوبی را دارا می باشند . اعتماد به نفسی که به آنها اجازه میدهد به لحاظ احساس مسئولیت جمعی ملی خود را کنترل بکنند و تصمیم بگیرند که جه چیزهائی به صلاح برادر و خواهر کوچکتر و یا خانواده خود می باشد.
این مسئله به این خاطز میباشد که جیرهائی که اسیائی میباشد از غذا گرفته تا موسیقی و نویسنده های آسیائی بیکباره مد شده اند. اما با موفقیت خطر ها هم می آیند.
نسل اول مهاجران آسیائی می دانستند که آنها آنگلیسی نیستند.
نسل دوم میخواستند که آنگلیسی باشند اما آنها بطور کامل مورد فبول آنگلیسی ها نمیشدند
بیشتر نسل سومی ها با موفقیت به عنوان انگلیسی مورد فبول جامعه انگلستان و اقع شده اند.
نسل سومی ها فرهنگ انگلیسی را قبول کرده اند. آنها بطور واقعی ارتباطی با فرهنگ مکانی که پدر بزرگ و و مادربزرگ ان از انجا آمده اند ندارند و همچون همترازان انگلیسی خود با فرهنگ انگلیسی آشنا و از آن فرهنگ تغدیه می شوند ، که از طرفی این نقطه مثبتی میباشد.
اما متاسفانه یک "انگلیسی اسیائی تبار" از این نسل سوم بسیاری خصلت و خصوصیاتی را که او را با دیگر انگلیسی ها متمایز می سا زد از دست می دهد،
مثلاً زبان ، احترام به خانوادها با و به اینصورت یک سری خصوصیات که پدرم آنزمان قدیم ترس از بین رفتنشان را داشت رخ داده است. از دست دادن بعضی خصوصیات مثبت فرهنگ شرقی
به عبارتی دیگر تبدیل شدن به " انگلیسی های با پوست تیره. "
بزرکترین مسئولیت و تکلیف نسل سومی های مهاجران این است که چگونه میتوان شهروندی با مسولیتی در انگلستان مدرن باشند، بدون اینکه همه چیز را در مورد گذشته فرهنگی خود را فراموش کنند.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home