Thursday, September 30

داش مشتی
این داش مشتی رو از بازار ماسوله خریدم. نمیدونم شاید که جذب اون شال گردنش شدم . همون شالی که تو حمام ها ی عمومی مردانه به عنوان لنگ استفاده میشد یا میشه. همون لنگی که راننده تاکسی توگرمای تابستان عرقش رو باهاش پاک میکنه و یا شیشه ماشینش رو . شاید یادم افتاد به داش اکل ، صادق هدایت و یا فیلم قیصر.
داش مشتی شال رو با دستاش از دو طرف دور گردنش میجرخانه و سلام صحبگاهی رفاقتی میده و داش مشتی وار میگه : کرتیم .
رخصت ، یا حق !
اون طرفتر که میره قری میده و بابا کرمی هم میره وداش داش ، داشم من رو میخونه.
مردونگی و جوانمردیش گل میکنه وبه زن در حال گذر از کوجه هم که بار سنگینی رو حمل میکنه میخواد کمک بکنه میگه : آبجی اجازست که کمکتون کنم.
اغلب هم با اون تسبیح دانه درشتش هم در حال تسبیح انداختن است.
غیرتی است و قلدر ، چشم هیز، سییلش هم که یکی از شاخصه های مردانگیش است .
وای به حال اینکه به آ بجیش چب جب نگاه کنی؟!!!
بعد از سگ دوی روزانه اش هم عرق سگی رو می ده بالا و به زمین زمان هم میتازه.
این داش مشتی، یکجورائی سمبل ایرانی، نسل فدیمیاست،
نه بابا احساس های نوستالژیکمون گل کرد وگرنه نسل سومی که با ماهواره ، جت ، اینترنت و
وب لاگ وارده و آهنگها و شوهای روز تمامی دنیا رو گوش میده و میبینه، سمعی و بصری در تهاجم طوفان تبلیغات درون و بیرونه ، داره به بلوغ! میرسه.
بعضی وقتا ادم متوجه میشود که نمیداند ! باید که عمیقتر نگریست . خطای چشم