Monday, May 24

ارتباط اینترنتی بی سیمی

Wireless lan
فضای زندگی واقعی بعضی وقتا فرصت کمتری را برای تنفس درفصای مجازی میزاره ، بیشتر وقتا هم میل به خواندن بیشتر از نوشتن است. نانوشته ها هم همیجوری موندن برای خودش ، اما بزودی مینویسم. یکی میگفت اگر از یکی خبری نشد یا اینکه به طرف خیلی خوش میگذره یا خیلی بد. اما از شما چه پنهان لب تاپ را به کمک وسائل جانبی به کامپیوتر قدیمیم وصل کردم انها را به صورت شبکه خانگی در آوردم و حالا با لپ تاپم بدون سیم به اینترنت وصل میشوم . برای اینکه بدون مشکل کار کند مقداری به مطا لعه و کار عملی در این مورد پرداختم. بالاخره راه افتاد بدون بند سیمی به اینترنت وصل شدم. من از بسته نبودن پایش و اسیر سیم ارتباطی نبودنش دلشاد شدم. او که بی خبرست از آزادیش!

وب لاگهای ایرانی در کنفرانس مطالعات ایران

Saturday, May 8

رویای یک رهبر ارکستر

کنت ناگانو 53 سال دارد ، نوه یک ژاپنی مهاجر است که در مزرعه ای در کالییفرنیا بزرگ شده است. مادرش به او نواختن ویلوین و پیانو را یاد داد. نانگو در ابتدا به تحصیل در دانشگاه در رشته جامعه شناسی و حقوق پرداخت ، در سن 21 سالگی نانگو تصمیم میگیرد که زندگیش را وقف و صرف موزیک بکند. ازسال 1999 رهبری ارکستر سمفونی المان در برلین را به عهده دارد. از سال 2006 قرار است که رهبری کر اپرای دولتی در شهر بایرن را به عهده بگیرد. رویایش این است که که تمامی مردم راهی به موسیقی کلاسیک داشته باشند

نه چندان دور از جائی که من با رهبری کردن ارکستر شروع کردم در یک شهر کوچک یک سمفونی ارکستر و یک سالن کنسرت وجود داشت. در این شهر همچنین یک تیم فوتبال حرفه ای امریکائی هم وجود داشت. وضعیت اقتصادی شهر و فضای شهر هم زیبا و جداب بود. مردم شب ها به قسمت قدیمی شهر که در جلای نور در شب می درخشید به کافه و یا رستورانی میرفتند و از فضای مطبوع محیط لذت می بردند. اما بعدها یک روز سیاستمداران محلی به مشکل اقتصادی برخورد کردند و تصمیم گرفتند که یکی از این مرکز تفریحی، استادیوم فوتبال و یا سالن کنسرت را تعطیل کنند.
بالاخره بعد از سبک سنگین گردنها در انتها تصمیم به این گرفته شد که سالن کنسرت را تعطیل کنند ، دلیل آنها هم این بود که تعداد بیشتری از مردم به تماشای فوتبال میروند وتعداد کمتری از مردم به دیدن و شنیدن کنسرت میروند.

همزمان با اینکه نواختن موزیک قطع شد، نورها خاموش شدند و خاموشی و تاریکی بر مرکز شهر کوچک سایه افکند. مواد مخدر و مشکلات و عوارضات اجتماعی شروع به رشد کرد. امروز این شهر یکی از خطرناکترین شهرهای امریکا میباشد. از تیم فوتبال این شهر هم چیزی نماند ، آنها بندرت پیروز شدند و بعدها هم بازیکنان تیم فوتبال شهر دست از فوتبال کشیدند.
من به خاطر این تجربه، قسمت زیادی از شغل و زندگیم را به کار کردن با موسسه های هنری که راه مردم را به هنر باز میکنند پرداختم. در لیون که به سمت ریاست موسیقی اپرای انجا مشغول به کار بودم . ترتیب دادم که درهای اپرا را برای تمام مدت شبانه روز بازباشد ، تا به شهروندان بگویم که این معبد موسیقی به آنها تعلق دارد، و اینجا هم آثاری عرضه میشود که ریشه ای در مسائل و اوضاع و احوال آنها دارد. زیرا که به نظر میرسید که این احساس فراموش شده است. در شهر آدم های جورواجور و رنگارنگ را می دیدم ، بزرگ ، کوچک ، جوان ، پیر، مهاجر ، فقیر، غنی و ثروتمند، افرادی با تحصیلات عالیه و افراد عادی که تنها زندگی رومره انان را جنان که خواسته ساخته بود. اما بازدید کنندگان اپرا در مدت سی سال تغییری نکرده بود و همان نوع تماشاکران سابق مانده بودند.


" من رویای یک جهانی را در سر دارم که همه افراد جامعه امکانات داشته باشند که راهشان به سوی هنر باز باشد. فرهنگ حق انسانی است و فرد را از اسارت جبرها می رهاید و به فضای ازادی رهنمون میشود. سهیم شدن در آثار هنری انسان را صاحب اراده و اختیار و قدرت تصمیم گیری میکند، "انسان بالغ و کبیر". آزادی را بیمه میکند وهنر و فرهنگ به انسان قدرت پایداری و زنده ماندن را میدهد."

بیشتر انسانها اینروزها این شانس را ندارند و از سهیم شدن در زندگی فرهنگی محروم میباشند. زیرا که نه خانواده و نه مدرسه محرک آنها در پرورش خلافیتهای هنریشان میشود
شاید هم که محرومیت و کمبود مالی مانع شرکت و سهیم شدن در برنامه های هنری شان میشود
کسی که در کودکی با مسائل فرهنگی آشنا نشده باشد در سنین بالاتر آشنائی و پیوستن به مسائل هنری برایش مشکل خواهد بود
اگر در رابطه با سیاستهای فرهنگی ، تربیتی به موقع تصمیمات مناسب جهت رشد و ارتقا فرهنگی گرفته نشود یک نسل بدون فرهنگ ، سنت و آداب و رسوم بوجود خواهد آمد.ما از این امتیاز برخودار بودیم که با هنرهای مختلف در تماس قرار بگیریم و

همیشه این مسئله را بارها تجربه میکنیم که چگونه فرهنگ زندگی را پر ثمر و پر بارتر از ثروت مادی میکند. بر اساس سوالاتی که هنرها آنها را طرح میکنند و تلاشهائی که در جوابگوئی به این سوالات میشود، یک زیبائی را تجربه میکنیم که با زیبائی ظاهری فرق دارد. حتی ضعف ، تراژدی یا دفع و طرد شدن هم میتواند زیبا باشد. زیرا که زیبائی یک تجربه است، تجربه ای که ما را به مرکز وجودی چیزها و علت العلل همه وجود نزدیک میکند

به نظر من یک ارتباط تنگانگی بین مذهب و موسیقی وجود دارد. من بین کنار ساحل دریا وکلیسا بزرگ شده ام در ساحل غربی امریکا. تاثیرعمیقی که اقیانوس در آدمی میگذارد نشات گرفته از آن است که به یاد انسان می اورد که انسان چه موجود کوچکی است در مقابل عظمت اقیانوس و در مقایسه با طبیعت. انسان چه چیززیبائی قابل ارائه ای دارد در مقابل زیبائی تصور ناپذیر اقیانوس.
جه چیز در مقابل پر فدرت سهمگین مخوف سیل و طوفان یارای مقابله است؟
مثل وقتیکه آدمی اسکی روی آب انجام میدهد و خود را فراموش میکند در مقابل عظمت و بزرگی دریا قرار میگیرد ،هدایت و کنترل ارادی و اختیاری خود را از دست میدهد و رها میشود در موج ، یک چنین تجربه ای را آدمی هرگز فراموش نمیکند.
شاید به همین خاطر است که بیشتر آهنگسازان بزرگ از طبیعت الهام گرفته اند. ماهلر در سمفونی سومش، بتهون در پاستوراله ، استراوینسکی در زاکره دو پرینتمپ.


شاید به همین خاطر به سوی باخ تمائل خاص دارم وقتیکه تنها در اتاق کارم هستم. او آهنگهای غیر قابل تصور زیبائی
را نوشته است. دراماتیک، با احساس عمیق، زنده ، پرقدرت، پر معنا، و در همانحال نه فقط احساسی تنها. زمانی که ادمی موسیقی باخ را تفسیر و رهبری میکند مشکل است مانند خود آهنگساز بالانس های میان عمق درونی و احساسات عاطفی را حفظ بکند. آدمی الساعه احساس میکند که مرزشکنی از هدف کرده است و مستقیمأ مورد تاثیر واقع شده است.
به عنوان رهبری ارکستر آهنگسازان بزرگ آدمی خودش را کوچک احساس می کند. مانند وقتی که عظمتی را بی واسطه و از نزدیک تجربه میکند. احساس غروری است وقتیکه انسان ادعا کند که ارتباطی با آن عظمت دارد. اگرکه اینروزها یوهان سباستیان باخ را میدیدم ، نمی دانستم که جه سوالی از او بپرسم. برای سالهای زیادی در ارتباط نزدیک با آهنگساز فرانسوی الیور مسیان بودم. او در کلیسای سنت ترینته پاریس ارگ مینواخت ، شبیه باخ در کلیسای توماس. من همیشه بر آن بودم که از او سوال کنم. اما مهمتر آن بود که من دقیقأ گوش کنم و بشناسم چه چیز و چگونه مینوازد. هر یکشنبه مینشستم در کنار او و بطور دقیق تا انجا که امکان داشت سعی میگردم که او را درک و احساس کنم در نواختن در خلق اثر هنریش ، تعبیر و هدایت رهبری موسیقی اش.
من متوجه این موضوع هستم که هر کس ذائقه خاص خود را دارد و رقص ، موزیک و تئاتر برای آدمیان معنای متفاوتی دارد. و این نوع از موسیقی قابل طبع خیلی از ادمیان نیست مانند موسیقی نسبتأ اکثریت پسند پاپ.

اما این مسئولیت ماست که راهی را پیدا کنیم که این ثروت فرهنگی را به دیگران انتقال دهیم و همیشه انسانهای بیشتری را در این ثروت فرهنگی سهیم کنیم. این رویای من است که هر کسی این شانس را داشته باشد.

پنج سال است که پدر دختر عجیب دختر خوبی هستم. همسر من موسیقی دان است و ما از خودمان می پرسیم چکونه است با بجه ای که از زمانی که در رحم مادری بوده، موسیقی شنیده و احساس کرده است، او به چه شکل این موسیقی را حس میکند؟ در درون او چه میگذرد وقتی که این اصوات را میشنود، این ملودی و آهنگهای منظم را؟ این یک پروسه عجیب یادگیری برای والدین میباشد. ما این ریسک را کردیم و از طرفی انتظار داشتیم که ممکن است که بچه مان نامتعادل و پرخاشجو بار آید. اما در آخرین کنسرت بزرگی که رفتیم متوجه یک موضوع غیر قابل انتظار شدیم. دخترکوچکمان آهنگ ها ، ملودی ها و تصاویر را خیلی خوب میگرفت و آرام مانده بود، تقریبأ بدون حرکت نشسته بود به شنیدن ، پرده اول ، پرده دوم ...،به فاصله سه ساعت و نیم .....
ترجمه برداشتی از هفته نامه دی سایت
Dirigententraum

Free Photoblog
به بلاگ عکس "فتو بلاگ هابشه" به نام نگاه هم نظر بیاندازید. هر از جند . گاهی فتو بلاگ را به روز میکنم..براه انداختن فتو بلاگ هم ساده است .اگر شما هم دوست دارید به اینجا و یا ادرس های دیگر سر بزنید